- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
سوخت از داغِ تو و غرق حرارت شده بود پیشِ مادر به گلویِ تو جسارت شده بود آسمان تیره شد و سخت زمین لرزه گرفت شمر آن ثانیه که دست به کارَت شده بود عرشِ حق را چه به هم ریخت «بُنیّ قَتلوک« چونکه مکشوفترین متن و عبارت شده بود غرقِ خون! در دل گودال! غریب و تنها خاکِ صحرا نگرانِ تو و یارت شده بود سر و انگشتر و پیراهن و دستار و کفن دست و پا میزدی و لحظۀ غارت شده بود حرمله در پیِ گهـواره لـبِ خـیمه رسید خیمهها سوخت و هنگام شرارت شده بود خیره شد سمتِ سرت زینبِ مضطر! ای وای صحبت از بستنِ دستان و اسارت شده بود
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
همچـنان دانهٔ اسـپـند که از جـوش افتاد دخترت بیرمق و سوخته، خاموش افتاد بسکه از صبح ز عطر شهدا مست شدی پیکرت تنگ غروب است که مدهوش افتاد ما نـدیـدیـم ولی عـمّـه پـیـاپـی میگـفـت با سرِ زانوی خود، شمر به پهلوش افتاد پشت پاخوردی و از پشت زمین افتادی خواهرت چند قـدم آمد و بیهـوش افتاد جگرت سوخت، دلم سوخت، حرم رفت به باد یادگـاریِ تو در واقـعـه از گـوش افـتاد
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
آن تنـدبـاد تـیـر، بگـو با تنت چه کرد؟ با قـلبِ مثـل آیـنـۀ روشـنـت، چه کرد؟ وقتی که عرش را به تلاطم کشیده است با ما، ببین که روضۀ افتادنت چه کرد میگفت روضهخوان: که تنت غرق تیر بود هر تیر، واژگون که شدی، با تنت چه کرد؟ افـتـادی و سه سـالـه خـبر دارد و خـدا بر خاک، سنگ، با رخِ بیجوشنت چه کرد انداخت این سه شعبه تو را، باغبان! ببین با حلق نازکِ گل در گـلشنت، چه کرد جان داد خواهرت، به خدا! تا که دید، شمر با چکمه، در کشاکشِ جان دادنت چه کرد ای بوسـهگـاه مـادر دریـا، گـلـوی تـو! آن تیغ کُند، با رگ و با گردنت چه کرد از حال رفت و بیرمق افتاد روضهخوان دیگر نگفت از اینکه پس از کشتنت چه کرد یا ایها العزیز! پس انگشترت کجاست؟ آن گله گرگ، با تن و پیراهنت چه کرد؟ لـرزیـد آسـمـان، چـو دویـدنـد اسـبها بر سینه زد رسول، مگر دشمنت چه کرد؟
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
زمـیـن یک آهِ شـعـلـهور درآورد غـمِ تـو اشـکِ پـیـغـمـبـر درآورد تـنـت را تـیـربـاران کـرد و دیـدم دوبــاره نــیــزهای دیـگــر درآود بـمــیـرد حـرمـلـه کـه بـا تـبـسّـم؛ سه شعبه زد به سمتت! پر درآورد رسید و پیکرت را غرقِ خون دید دلِ مـادر سر از محـشـر درآورد یـکـی آورد بـا خـود نــعـلِ تــازه یکـی پیـراهـن از پیـکـر در آورد نشست و با غضب از دستت ای وای هم انگشت و هم انگـشتر درآورد نـمیدانم چه شد که خـنجـرِ شـمر زد و از حـنجـرِ تو سـر درآورد!
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
نـگـاهـش جـانـبِ گـودال بـرگـشت پـرسـتـو بـیپـر و بیبـال برگـشت نـــدارد فـــایــده، پــشــتِ بــــرادر هر آنچـه میرود دنـبـال، برگـشـت هـمـه بـا گـریـه از گـودال رفــتـنـد ولی شمرِ لعین، خوشحال برگشت و با یک تیغِ برّان، داشت میرفت و خون میریخت از چنگال، برگشت نــمـیبُــرّد خــدا، بــا دسـتِ قــاتـل سـرِ پـاکـش، زبـانـم لال بـرگـشـت
: امتیاز
|
ذکر مصائب رزم و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام ( قتلگاه)
روی جسمَش نیزه وتیر و سِنان افتاده بود زیر خـنجر سرپـنـاه کـاروان افتاده بود شمر، با چَکمه به روی سینهاش میایستاد در کنارش مادری قامت کمان افتاده بود یـادگـار مـادر او را به غـارت بـردهانـد جامۀ شاهی به دست این و آن افتاده بود شمر از گودال بیرون آمد و از بخت بد برق انگـشتر به چشم دشمنان افتاده بود نعلها طوری عمل کردند که از پیکرش گوشۀ گودال قـدری استخوان افتاده بود در نـگـاه تار او اهل حـرم میسوخـتـند قـرعـۀ آتش به نـام کـودکـان افـتاده بود روی نیـزه بـستـن سَر، کار آسانی نبود از قضا این کار، دست کاردان افتاده بود بارش ظلمت بیابان را به خون آغشته کرد بر زمـیـن آیـات ناب آسـمـان افتاده بود دخـترش کنج خـرابه ناگهـان تبخـال زد چون که یاد ضربههای خیزران افتاده بود
: امتیاز
|
ذکر مصائب رزم و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام ( قتلگاه)
به هم زد لشکری را گرچه تنها بود و بییاور ولی داغ دل ایـتام امـانش را بـرید آخر برادر میرسد گودال و خواهر میرود از حال چه میگویم زبانم لال، شاید بشنود مادر جدا افتادهاند اما یکی هـستند، میبیـنی؟ دمی غافل نمیمانند ز احوالات یکدیگر به جان ذرههـای کـائـنات افـتاده آشوبی نمیمیرد چرا شاعر، نمیخکشد چرا جوهر؟ حسین افتاده و دارد خودش جان میدهد کم کم چه اصراری ست اینگونه بتازد بر تنش لشکر؟ پدر انگشترش را در رکوعش داده بود؛ آری پسر در سجده هم انگشت میبخشد هم انگشتر یکی دنبال پیراهن، یکی سوی کلاخودش یکی با دست لرزان آمده در جستجوی سر نه عیبی دارد آن دِشنه، نه جانی دارد این تشنه ولی از مادرش زهرا خجالت میکشد خنجر دوان برگشت سمت خیمهها خواهر سراسیمه که میآیند سوی خیمههایش قوم غارتگر فراری میدهد ایتام را در غربت صحرا مبادا گُر بگیرد چادری، سوزد دل دختر چه با زحمت خودش را میرساند باز تا گودال چه بی صبرانه میآید به بالای سرش خواهر نمیدانم چه شد اما زمین افتاد با صورت نمیدانم چه دید اما نکرد این صحنه را باور که این سو تیر ماند و نیزه ماند و پیکری صدچاک که در آنسو نماند از خیمهها جز خاک و خاکستر ستون آسمانها را تکان داد آه آن محزون که یا جداه در خون نور چشم خویش را بنگر منم زینب، بگو این دم چه سازم بین نامحرم؟ کجا دیدی در این عالم، کسی از من پریشان تر؟ کجا رفت آن محبتها، کجا شد جای آن بوسه؟ که حتی نقطهای سالم نمییابم در این پیکر به خود لرزید عرش آنجا که زینب ناله زد یا رب برای چون تو معبودی چه قربانی از این بهتر؟ کسی که پاسخ هل من معینش را نداد امروز نمیدانم چه پاسخ میدهد فردا به پیغمبر سری اینک شکستند و سری بالای نی بستند زمین غوغا، زمان غوغا، جهان غوغاست سرتاسر زمان از دست رفت و سرخ شد خورشید عاشورا مهـیای سفـر هستم ولی بیقـاسم و اکبر لگد روزی به در خورد و به پیکر میخورد امروز بماند اهل دنیا را جهانی بیدر و پیکـر
: امتیاز
|
ذکر مصائب رزم و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام ( قتلگاه)
شمـشـیر میزنی و سپـاهی برابرت طـوفـان شده به بـرقِ نگـاهِ دلاورت چـندین هزار نامه نوشتـند و عاقـبت نـا مـردمـانِ کوفه نـبـودنـد یـاورت! نـامِ حـسـین وردِ زبـانهـایـشان ولی در قلبِ کورِ خویش، نکردند باورت در ازدحـام نـیـزه و بـاران سنگهـا صد زخم اضافه شد به جراحاتِ پیکرت انگار که گلویِ پُر از لَختِههای خون بدجـور بـسته راهِ نـفـسهایِ آخَـرَت خوردی زمین، به وقتِ هجومِ حرامیان در پیش چشمهای پُر از اشکِ خواهرت زینب، دوباره زینبِ سابق نمیشود! تا اینکه دید، پیکرِ در خون شناورت بیتــابـی رقــیـه امــانـش نـمـیدهـد وقتی که میرود به سَرِ نیزهها، سَرَت
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در وداع با حضرت زینب سلام الله علیها
بعدِ من ای خواهرِ خسته شجاعت پیشه کن تا نفس داری ز دشمنها برائت پیشه کن صبر کن اصلاً نرنجی ای صبورِ اهل بیت بعدِ سالارِ شهـیدان تو ولایت پیشه کن
کـودکـانِ من هـمه آوارۀ صحـرا شوند یاری این کودکان در بینِ غارت پیشه کن کـوفـیـانِ بیحـیـا اهلِ مـروّت نـیـسـتند پس شکیبایی به هنگامِ جسارت پیشه کن شهر کوفه خطبهای میخواهد از تو بی ریا مثلِ حیدر در کلامِ خود بلاغت پیشه کن از خدا یاری طلب آگاه سازی اهلِ گِل تکّه تکّه در سخنهایت هدایت پیشه کن حجّتِ روی زمین باشد علی ابن الحسین در غیابِ او به این مردم امامت پیشه کن شام را تخریب کن بر هم بزن بزمِ یزید از تو دارم خواهشی تنها صلابت پیشه کن اربعین که آمدی اندوهگین ضجه بزن در کنارِ قبرِ من قصد زیارت پیشه کن
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در وداع با سیدالشهدا علیهالسلام
خوابِ سنگین دیده است دنیا برایِ ما دو تا لرزشی افتاده گـویا در صدایِ ما دو تا از زمـانی که به دنـیا آمدم عـاشق شدم آفـریـده شد جهـان اصلاً برایِ ما دو تا اندکی آهـستهتر آقـایِ مظلـومان حسین عالمی محـوِ وداع و در هوایِ ما دو تا حرفِ رفتن را نزن قربانِ صحبت کردنت گرچه که افلاکیان هستند فدایِ ما دو تا یـادگـاری دارم از مـادر برایت پـیرهن خاطراتی زنده شد در ذهنهایِ ما دو تا بی کفن میمانی ای سروِ رشیدم رویِ خاک میرود غارت عزیز دلِ رِدایِ ما دو تا لحظههایِ سخت و جانفرسا شده کو مادرم یک نگـاهِ فـاطـمـه باشـد دوایِ ما دو تا میروی من پرچمت را میبرم بالا حسین هست این وادی یقـیـناً کربلایِ ما دو تا
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در وداع با امام علیه السلام
میروی آهستهتر از چه شتابان میروی؟ گر چه ای هستیِ زینب سمتِ جانان میروی انتظارت را کِـشَد صدیـقۀ کـبرا، حسین علتش اینست آقاجان، خُرامان میروی انـدکی آرام تـر تا که بـبـوسم حـنجـرت نـامِ مـادر آمد و مـانـند بـاران میروی کاش میشد تا که مذبوحت شوم ای نورِ عین ملتهب از ماندنِ خود، مست و حیران میروی دختر خود را بغل کن لحظههایِ آخری من چه گفتم که چنین لرزان و گریان میروی بر سرِ ماهـا چه میآید عـزیـزِ فـاطـمه میروی آهستهتر از چه شتابان میروی
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
کربلا در کربلایِ خنجر و حنجر گُم است تازه عاشورا شروعِ کارِ او با مردم است آمده این دشت را سیراب از کوثر کُــند آمـده تـا کــربـلا را کـربـلایـی تـر کُـنـد آمده تا عشق را با خـونِ خود امضا کُند تا خودش هیهات من الـذلّه را معنـا کُـند حجِّ واجب را رها کرده خدا واجبتر است مرگِ با عزّت برایِ شیرمردان بهتر است کوفیان اینبار هم حمد و سپاس آوردهاند نـامه در نـامه برایش التـمـاس آوردهاند خوب میداند که اینها مردِ میدان نیستند دستِ پیمـان داده امّا پایِ پیمـان نیـستـند کینه دارند از علی مولا« ولی» آورده است تا توانسته به همراهاش علی آورده است در مسیرش سنگ را لعلِ بدخشان کرده است با نگاهِ خود وهبها را مسلمان کرده است آه؛ با یک جملهاش عالم حسینی میشود عاقبت«حرِّ یزیدی» هم حسینی میشود عاقبت خیری برایِ غیر میخواهد حسین تا دمِ آخر بر اینها خیر میخواهد حسین آمده تا فـاش سازد رمز و رازِ عشق را در دلِ مـیدان به پا دارد نمـازِ عشـق را شوکت و آرامشش در جنگ فوق العاده است زیرِ خنجر هم «حسین بن علی» آزاده است اکبرش الحقّ و الانصاف پیغمبر شده ست بر زمین افتاده و انگار اکبرتر شدهست کربلا تفسیرِ خوبیهاست، بد تعریف شد روضه در روضه قیامِ کربلا تحریف شد غُربتش بیآبی و تعدادِ زخم و تیر نیست دردِ او از زخمِ تیغ و نیزه و شمشیر نیست غُربتش اینجاست میگویند جان را باختهست او برایِ کسبِ قدرت جنگ راه انداختهست کسبِ قدرت خنجر و حنجر مگر میخواسته نامسلمانها علی اصغر مگر میخواسته؟ کسبِ قدرت با زن و فرزند میآید مگر بـا رقــیّـه دخـتـرِ دلـبـنـد مـیآیـد مگـر؟ او هدف دارد هدف اصلاحِ دین و مکتب است قدرتِ کرببلا در خُطبههای زینب است قدرتِ کرببلا در عشق و در دلداده گیست کربلا اوجِ شکوهِ عـزّت و آزاده گیست تن به تیر و نیزه داد امّا به ذلّت تن نداد سر به دشمن داد امّا دست با دشمن نداد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
تقصیر سنگهاست، پَرت گُر گرفته است از سوزِ تشنگی جگرت گُر گرفته است یک دشتِ لاله در نظرت گُر گرفته باز انـگـار خـانـۀ پـدرت گُـر گـرفـتـه بـاز نـیـزه شکـسـتهها به تنت گـیـر دادهاند! حـتی به کـهـنه پـیـرهـنت گـیـر دادهانـد کـیـسه برای اُجـرت قـتـل تو دوخـتـنـد باور کنم!؟ تو را به سه مَن جو فروختند تکیه نـزن به نـیـزۀ غـربت غـریب من زینب که هست، حضرت شیب الخضیب من گـفـتم کـفـن کـنم به تـنـم؟ تو نخـواستی گـفـتم به شـمر رو بـزنم؟ تو نخـواستی حالا بگو چه کار کنم پشت و رو شدی؟ بـا تــیـغ کُـنـد آخـرِ سـر روبـرو شـدی ماندم به زیر تیغ چرا مست میروی!؟ داری به قتل صبر تو از دست میروی جانـم به یک اشارۀ انگـشت شمر رفت حیف از محاسن تو که در مُشت شمر رفت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در غروب روز عاشورا
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است دلهای عرشیان همه در تاب و در تب است اصلا بـیا بـمـان که فـقـط روشـنی دهی خورشید من بدون تو هرروز من شب است وقتی ز روی زین به زمین خوردی ای حسین گـفـتم زمـان خـانه خـرابـی زیـنب است یـا ایـهـا الـشـهــیـد، ذبــیـح مـن الـقــفــا رگهای گـردنـت چـقـدر نامـرتب است مانـدهست یـادگار، به تـشـیـیع جـنازهات بر روی پـیـکـرت اثر سُـمّ مرکب است مـیبـیـنمـت دوبـاره و از حـال مـیروم این دل ز درد و غصه و ماتم لبالب است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در وداع با سیدالشهدا علیهالسلام
پَـرپَـر زدی و بـال و پَر تو رهـا نشد آه…ای غریب، راه گلوی تو وا نشد در ازدحـامِ زخـمِ تـنت نـیـزه جا نشد از روی سیـنه تو چرا؟! شمـر پا نشد با دست و پا زدن نفست تنگ میشود بیحالی و نصیب سرت سنگ میشود دیــدی هِلال آب نـیـاورد و دیـر شد دیدی که کهنه پیـرُهنت غرق تیرشد دیدی تمام پوشـش تو یک حصیر شد زینب کـنار جـسم تو یـکـباره پیر شد طاقت بیار، لشکرت ای شاه میرسد طاقـت بیـار، مـادرت از راه میرسد ایکاش چوب کفر به ایمان نمیزدند با خـیـزران به قاری قـرآن نمیزدند آتش به خـیـمههای پـریشان نمیزدند نیزه به پهلوی تو حسین جان، نمیزدند از نـعـلها سـراغ تنت را گـرفـتـهایم از دست «بـوریا» کـفـنت را گرفتهایم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در وداع با سیدالشهدا علیهالسلام
لـشـگـری آمده بـودند به یـغـمـا ببَـرند قـطعه قـطعه بـدنی را به کجاها ببَرند مـیکـشـیـدنـد تـنـی را تـه گـودالِ بـلا نیّت این بود که تاب از دلِ زهرا ببرند کـیـنهها در دلشان از عـلی و آلٍ علی قـصـدشان بود سـرِ زادۀ زهـرا ببَـرند صف کشیدند اراذل همه با سنگ و کلوخ با زدن تا که ثواب از حیِ یکـتا ببَرند این حسین است که افتاده به صورت به زمین کـوفـیـان آمـدنـد انگـار مـصّـلا ببَـرند فارغ از غصّه و غم، هلهله وشادی بود از دلِ خـویش رسیدند که غـمها ببَرند وقتِ غارت شده حالا نفَـسی تازه کنند به اسـارت هـمـۀ دخـتـرکان را ببَـرند
: امتیاز
|
ترسیم مصائب غروب عاشورا و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
ناگهان دشت بلاخـیز پُر از هلهـله شد کوفه با شام سر غارت ما یک دله شد از خدا بی خـبران هیچ ندارند احساس معجرم دل نگران است کجایی عباس؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در وداع با سیدالشهدا علیهالسلام
با پنجه زلف حاجی ما را به هم زدند اعمال حج و سعی صفا را به هم زدند بر سجده سر گذاشت که خلوت کند کمی با ضرب نیزه حال دعا را به هم زدند رَمْیِ سـتـون کـعـبـه نـمـودنـد در مِـنا در قـتـلـگـاه رسـم مـنـا را به هم زدند ذبح عـظـیم تـشـنه به مسلخ روانه شد از پشتِ سر زدند و بنا را به هم زدند با ضـربـۀ دوازدهـم در کـمـال صبـر از زیر و رو گلو و قفا را به هم زدند جـوشید خـون زمزمِ زهـرا از آن گلو با خنده حُزن زمزمهها را به هم زدند در رَحـل قـتـلگاه شـیـاطـین بیوضـو تـرتـیـب آیـههـای خـدا را به هم زدند بعد از صفا و مروه به تقصیر یک لعین رخـسار دست شـاه ولا را به هم زدند وقـت وداع پـیـکــر شـاه و مـخـدرات با هـلهـلـه طـواف نـسا را به هم زدند در کـوچـههای شـام پـیـمـبـر نـدیـدهها طرح و نمای رأس جدا را به هم زدند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در وداع با سیدالشهدا علیهالسلام
این تـیـغ ها نـظـام تنت را به هم زدند تـرکـیب صـورت و بـدنت به هم زدند تـیـزی نـیـزههای پُـر از خـشم شامیان تصویر کـهـنه پیـرهنت را به هم زدند تنها هجـوم نـیـزه و شمـشـیر بس نبـود با سـنگ شـیـوۀ زدنـت را به هم زدنـد باران سنگهای پُر از بغض مرتضی دنـدان و دنـده و دهـنت را به هم زدند وقت هجوم و غارت جسمت حسین من آری حـرامـیان کـفـنت را به هم زدنـد رحمی نشد به پیکر بیجانت ای حسین با نعل تازه جسم و تنت را به هم زدند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در غروب روز عاشورا
سر بُـریـدند تو را هـلهـله بر پا کردند عدهای نیز به یک گوشه تماشا کردند ز بـلـندی تـل از دور خـودم مـیدیـدم نانجـیـبان به سر رأس تو دعوا کردند به تلاطم شدم آن لحظه که دیدم اعداء گـرۀ پـیـرهـنـت را ز جـفـا وا کـردنـد گاه نیزه به تنت سخت فرو رفت ولی عاقبت با کمک از هم به تنت جا کردند دائماً ورد لب دخـتـرکت این شده بـود من بمـیـرم چـقـدر ظلـم به بابا کـردند
: امتیاز
|
ترسیم مصائب غروب عاشورا و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
مقـتل به فصل ذبح عـظیم خـدا رسید راوی داسـتـان به غـروب مـنا رسید پیچید بانگ هَل مِن مردی میان دشت او یار خواست لشگر تیـر از هوا رسید افـتـاد بر زمـین تن مـجـروح آفـتـاب بـاد مـخـالـف آمـد و ابــر بـلا رسـیـد بازی تـیر و نیـزه و خـنجـر تمام شد وقت هـنرنمایی سنگ و عـصا رسید از تـل زیـنـبـیـه ســرازیـر شـد زنـی آری رسید خـواهـرش اما کجا رسـید جاییکه حنجری شده درگیر خنجری جاییکه جـان او به لب تـیغ ها رسید جشن است! دور هلهلهها هم گذشت و حال هـنگـام پـایکـوبی اسـبـان فـرا رسـید برگـشت اسب شاه ولی شاه برنگشت ساحل گریست، کشتی بی ناخدا رسید
: امتیاز
|